کد مطلب:225120 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:277

شرح وصیت نامه و صدقات حضرت موسی بن جعفر
اكنون به وصیت و صدقات حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر سلام الله علیهما اشارت می رود كه در ضمن تصریح و تنصیصی بزرگ بر امامت فرزندش علی بن موسی الرضا دارد.

در كتاب عیون اخبار از ابراهیم بن جعفر مروی است كه حضرت ابی ابراهیم موسی بن جعفر سلام الله علیهما گواه نمود بر وصیت خود اسحق بن جعفر بن محمد



[ صفحه 85]



و ابراهیم بن محمد جعفری و جعفر بن صالح و معویه بن جعفر جعفریین و یحیی بن حسین بن زید و سعد بن عمران انصاری و محمد بن حارث انصاری و یزید بن سلیط انصاری و محمد بن جعفر اسلمی را از آن پس كه به شهادت گرفت ایشان را كه گواهی می دهد كه نیست خدائی جز خداوند تبارك و تعالی و او را شریكی نباشد و محمد صلی الله علیه و آله بنده ی او و فرستاده او است و قیامت خواهد آمد و هیچ شك و شبهتی در آن نیست و خدای تعالی بر می انگیزاند آنانكه در گورها جای دارند و انگیزش بعد از مرگ راست و درست است و حساب و قصاص حق است و ایستادن در پیشگاه خدای حق است و آنچه محمد صلی الله علیه و آله از جانب خدای آورده است حق است حق است حق است و آنچه جبرئیل امین از طرف حضرت كبریا آورده است حق است بر این دین و آئین زنده ام و بر این می میرم و بر این انگیخته می شوم انشاءالله تعالی بالجمله از پس این جمله آن جماعت را به شهادت گرفت كه:

هذا وصیتی بخطی و قد نسخت وصیة جدی امیرالمؤمنین علیه السلام و وصایا الحسن و الحسین و علی بن الحسین و وصیة محمد بن علی الباقر قبل ذلك حرفا بحرف و وصیة جعفر بن محمد علیهم السلام و الصلوة قبل ذالك حرفا بحرف و اوصیت بها الی علی ابنی و بنی بعده معه انشاءالله فان آنس منهم رشدا و احب اقرارهم فذاك له و ان كرههم واحب أن یخرجهم فذاك له و لا أمر لهم معه.

و اوصیت الیه بصدقاتی و اموالی و صبیانی الذی خلقت و ولدی و الی ابراهیم و العباس و اسمعیل و احمد و ام احمد و الی علی ام نسائی دونهم و ثلث صدقة ابی و اهل بیتی یضعه حیث یری و یجعل منه ما یجعل منه ذوالمال فی ماله ان احب أن یجیز ما ذكرت فی عیالی فذاك الیه و ان كره فذاك الیه و ان احب ان یبیع او یهب او ینحل او یتصدق علی غیر ما أستثنیه فذاك الیه.

و هو أنا فی وصیتی فی مالی و فی اهلی و ولدی و ان رای ان یقر اخوته الذین سمیتهم فی صدر كتابی هذا اقرهم و ان كره فله ان یخرجهم غیر مردود علیه و ان اراد رجل منهم ان یزوج اخنه فلیس ان یزوجها الا باذنه و امره.



[ صفحه 86]



و ای سلطان كشفه عن شی ء او حال بینه و بین شی ء مما ذكرت فی كتابی فقد بری ء من الله تعالی و من رسوله و الله و رسوله منه بریئان و علیه لعنة الله و لعنة اللاعنین و الملائكه المقربین و النبیین و المرسلین اجمعین و جماعة المومنین.

و لیس لاحد من السلاطین ان یكشفه عن شی ء لی عنده من بضاعة و لا لاحد من ولدی ولی عنده مال و هو مصدق فیما ذكر من مبلغه ان اقل أو اكثر فهو الصادق و انما اردت بادخال الذین معه من ولدی التنویه باسمائهم و اولادی الاصاغر و امهات اولادی و من اقام منهم فی منزله و فی حجابه فله ما كان یجری علیه فی حیوتی ان اراد ذالك و من خرج منهن الی زوج فلیس لها ان ترجع الی جرایتی الا ان یری علی ذالك و بناتی مثل ذالك و لا یزوج اجد بناتی من اخوتهن من امهاتهن و لاسلطان و لا عمل لهن الابرایه و مشورته فان فعلوا ذالك فقد خالفوا الله تعالی و رسوله صلی الله علیه و آله و حادوه فی ملكه.

و هو اعرف بمناكح قومه ان ارادان یزوج زوج و ان اراد أن یترك ترك و قد اوصیتهم بمثل ما ذكرت فی كتابی هذا و اشهدالله علیهم و لیس لاحدان یكشف وصیتی و لا ینشرها و هی علی ما ذكرت و سمیت، فمن اساء فعلیه و من احسن فلنفسه و ما ربك بظلام للعبید، و لیس لاحد من سلطان و لا غیره ان یفض كتابی هذا الذی ختمت علیه اسفل فمن فعل ذالك فعلیه لعنة الله و غضبه و الملائكة بعد ذالك ظهیر و جماعة المسلمین و المومنین.

می فرماید این است وصیت من به خط من و به تحقیق كه نسخه كرده ام و برنگاشته ام وصیت جدم امیرالمؤمنین و وصایای حسن و حسین و علی بن الحسین و وصیت محمد بن علی الباقر را پیش از این حرف به حرف و وصیت جعفر بن محمد صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین را حرف به حرف و بر روش ایشان به وصایت بركشیدم علی فرزند خود را و پسران دیگر ببایست با او باشند انشاءالله تعالی پس اگر انس گیرد علی علیه السلام با ایشان در طریق رشد و رشاد یعنی ایشان در خدمت او چنان به صداقت و حقیقت روند كه مایه مؤانست او با ایشان گردد و برقرار داشتن ایشان را خواهان



[ صفحه 87]



گردد چنین كند و اگر با طبع مباركش ناخوش افتد و چنان به صواب بشمرد كه ایشان را خارج نماید اختیار اوراست و ایشان را در حضرتش راه چون و چرا نباشد.

و با او وصیت گذاشتم صدقات و اموال و اطفال خود را كه از پس نهادم و اولادم را و اینها را با ابراهیم و عباس و اسمعیل و احمد و ام احمد نیز بازگذاشتم لكن امور زنان خود را یكباره به علی وصیت كردم و نیز ثلث صدقه پدرم و اهل بیتم را بدو وصیت نمودم تا به هر كجای خواهد و صلاح بداند و بهر مقامی كه به صواب بشمارد چنانكه صاحب مال را در اموال خویش اختیار چنان كند و اگر دوست بدارد اجازه كند آنچه را من مذكور نمودم نسبت به عیال من چنان كند و اگر مكروه دارد و نخواهد چنان نكند و اگر مایل گردد بفروشد یا ببخشد یا عطا كند یا به تصدق دهد بر غیر آن طریقتی كه من استثناء كردم و قرار دادم چنان نماید.

و او خود من است در وصیت من در مال من و در عیال من و فرزندان من و اگر بخواهد برقرار و مستقر بدارد برادران خود را كه نام ایشان در صدر این نوشته مذكور گردید مقرر دارد ایشان را و اگر مكروه داند ایشان را اخراج نماید، و بر آنهاست كه بر وی رد ننمایند و چون و چرا نیاورند و اگر یك تن از ایشان به آن اندیشه رود كه خواهد خود را بدیگر كسی تزویج نماید جز با اجازت و فرمان او نكند.

و هر كس را كه نیرو و تسلطی باشد و بخواهد او را از چیزی بازدارد و یا در میان او و آنچه در نوشته یاد كرده ام حایل و جاجز گردد همانا چنین كسی از خداوند جهان و پیغمبر او بیزار و بری گردیده و خداوند و پیغمبرش از وی بیزار خواهند بود و لعنت خدای و لعنت لاعنین و لعنت فرشتگان مقربین و پیمبران از مرسلین و غیر مرسلین به تمامت و لعنت جمله مؤمنین بر وی باشد و نشاید نیرومندان و مسلطان را كه او را از آنچه مرا نزد اوست از آن بضاعتی كه دارم بازدارند و نه هیچیك از فرزندان مرا چنین كاری نشاید و مال من نزد اوست و به هر مقدار كه آن مبلغ را اقرار نماید خواه كم یا زیاد به صداقت و راستی است یعنی هر چه



[ صفحه 88]



گوید و كند با او راه سخن و محاورت نباشد.

بالجمله به حقیقت و صواب و صداقت و صلاح مقرون است چه اگر تنی از فرزندان خود را كه اسمشان را در اینجا درج كردم و دخیل در امر كردم جز شهرت یافتن اسامی ایشان مقصودی نداشتم و به تمامت اختیار و حكومت در دست اقتدار و ارادت اوست و فرزندان كوچك من و مادرهای فرزندان من و هر كس از ایشان كه در منزل او و سایه رأفت او اقامت جوید و در حجاب محافظت او روز سپارد، او را می شاید آنطور كه در زندگی من در حق او مجری بود اجری بدارد اگر به صلاح و صواب بشمارد و هر یك شوئی از بهر خویش برگزیند و بسوی شوی شود او را نمی رسد كه در حرم حرمت من باز شود مگر آنكه علی علیه السلام آن كار را تجویز نماید و حكم دختران من نیز به آن طریقت باشد.

و نبایستی هیچ كس تزویج نماید دختران مرا به دستوری برادران مادری ایشان و هیچ تسلط و هیچ عملی برای ایشان نیست مگر برأی صوابنمای او و اگر آنان بدون مشورت و اشارت علی علیه السلام در فیصل چنین مهام اقدام نمایند همانا با خدای و رسول خدای مخالفت ورزیده باشند و در ملك او بنا راستی با وی رفته باشند. و فرزندم علی داناتر است كه خویشاوندان و اهل خاندان خود را با كدام مردم تزویج نماید و او را اگر خواهد می كند و اگر نخواهد و بیرون از صواب بداند نكند و من با ایشان نیز بر این گونه كه در صدر این كتاب مذكور است وصیت بگذاشتم و خدای را بر ایشان به شهادت می گیریم.

و هیچ كس را نشاید كه وصیت مرا دگرگون نماید و نشر و پراكنده نماید و این وصیت من بر همین طور و همین نوع است كه یاد كردم و نام و نشان نهادم و روشن گردانیدم پس هر كسی جانب اساءت و بدی گیرد بد و باز شود و هر كسی به نیكی رود بدو سود رساند و خدای تو با بندگان خود ظلم و ستم كار نكند و هیچ كس را از سلطان یا جز آن نرسد كه این نوشته مرا كه در پایانش خاتم بر نهادم نقض نماید و در هم شكند و هر كسی چنین كند لعنت خدای و غضب خدای و ملائكه و تمامت



[ صفحه 89]



مسلمین و مومنین بر وی باد.

و در بعضی نسخ نوشته: «فمن فعل ذالك فعلیه لعنة الله و غضبه و لعنة اللاعنین و الملائكة المقربین و جماعة المرسلین و المومنین و المسلمین و علی من فض كتابی هذا» یعنی علی علیه السلام كسی است كه این مكتوب را می گشاید [1] «و كتب و ختم ابوابراهیم و الشهود و صلی الله علی محمد و آله.

در اصول كافی مرقوم است كه ابوعمران طلحی قاضی مدینه بود - در عیون ابن عمران مسطور است - و چون حضرت امام موسی كاظم سلام الله علیه به رحمت خداوند مستغرق گشت برادران حضرت امام رضا علیه السلام آن حضرت را نزد قاضی مذكور حاضر كردند و عباس بن موسی علیه صلوات الله و سلامه به قاضی گفت خدای امور ترا به صلاح و صواب بدارد و مردمان را به وجود تو برخوردار فرماید همانا در پایان این كتاب گنجی و گوهری است.

و از این عبارت چنین مفهوم می شود كه مقصود عباس این بوده كه وصیتی كه در آخر آن شده متضمن مطالب است كه باید ما را بهره عظیم برسد یا اینكه آن مكتوب در میان چیزی بوده و محض صیانت مقفل شده و این گمان از آن رفته است، بالجمله گفت علی می خواهد این گنج و گوهر از ما پوشیده دارد و خویشتن به تنهائی مالك گردد و پدر ما كه رحمت خدای بر وی باد هیچ چیزی به جای نگذاشته جز آنكه مخصوص بدو گردانیده و ما را فقیر و بی چیز به جای گذاشته و اگر نه آن بودی كه من خودداری همی كنم در حضور كسان و رؤس جماعت ترا به چیزی داستان می كردم در عیون مرقوم است:

چون این سخن بگفت ابراهیم بن محمد جعفری بر وی پیشی گرفت و بدو برجست و او را نكوهیده بر گفت، بعد از آن عمش اسحق بن جعفر به این معاملت بر وی مبادرت گرفت و در اصول و فروع كافی مرقوم است كه چون عباس بن موسی آن سخن بگذاشت ابراهیم بن محمد بدو برجست و گفت سوگند با خدای در این هنگام بچیزی خیرخواهی داد كه ما از تو پذیرفتار نمی شویم و بر آن سخن تصدیق نمی كنیم و تو



[ صفحه 90]



در پیش ما نكوهش یافته و مدحور خواهی بود و ما از كوچك و بزرگ ترا به كذب و دروغ گوئی خواهیم شناخت و پدر تو به حال تو از همه كس نیك تر شناسا بود اگر در تو خیر و نیكی بود یعنی اگر در سجیت تو خیر بودی او بهتر ترا می شناخت و پدرت به ظاهر و باطن تو آگاه و عارف بود و ترا بر دو دانه تمر امین نمی دانست.

چون ابراهیم بن محمد سخن بپای برد اسحق بن جعفر كه عم عباس بود بر وی برجست و جامه ی او را بگرفت و بكشید و گفت تو مردمی سفیه و گول و سست مغز بوده ی و این صفات ناخجسته را بعلاوه آن كار كه دی از تو روی نمود فراهم ساخته ی چون كلمات اسحق بن جعفر به پای رفت دیگر كسان نیز با وی متابعت و اعانت كردند.

در عیون مرقوم است كه عباس با قاضی گفت اصلحت الله این خاتم را بشكن و آن چه در پایان این نوشته مسطور است بر خوان و از این عبارت معلوم می شود كه مراد او بكنز و جوهر همان مطلب اول است بالجمله قاضی گفت من این كار نكنم و به لعن پدر تو دچار نشوم.

و در كافی مرقوم است كه چون اسحق بن جعفر و آن جماعت عباس را به دشنام و نكوهش فروگرفتند قاضی با علی بن موسی علیهماالسلام عرض كرد یا اباالحسن به پای شو چه من نخواهم امروز با منت پدر تو گرفتار شوم همانا پدرت كار تو را به وسعت آورده و سوگند با خدای هیچ كس به حالت پسر از پدر داناتر نیست سوگند با خدای پدر تو در عقل خفیف و در رأی ضعیف نبود.

این وقت عباس بقاضی گفت اصلحك الله این خاتم را بشكن و پایان مكتوب به قرائت گیر، گفت من این كار نكنم چه آن لعن كه آن روز پدرت مرا كرد كفایت می كند مرا، عباس گفت من خود خاتم را برشكنم گفت تو به این كار شایسته باشی پس عباس خاتم برگرفت و چون نگران شدند اخراج خودشان را از وصیت و اقرار علی علیه السلام را به تنهائی در امر وصایت و درآوردن حضرت امام موسی ایشان را در ولایت علی خواه دوست داشته باشند یا نخواسته باشند نمودار گردید و ایشان مانند یتیمان گردیدند كه در سایه رأفت و كنف حفظ و حراست و دامان تربیت و شفقت او



[ صفحه 91]



ببایست روزگار سازند و بیرون كرده بود ایشان را از حد صدقه و نام بردن آن این وقت بلا و ذلت و فضیحت بر ایشان آشكار شد و علی علیه السلام را خیر و خوبی آشكار گشت.

در كافی مسطور است كه در آن وصیت نامه كه عباس مهرش برگرفت در زیر آن مهر اسامی این شهود مرقوم بود یعنی جماعتی كه شهادت داده بودند و مرقوم و مختوم نموده بودند این كسان بودند «ابراهیم بن محمد و اسحق بن جعفر و جعفر بن صالح و سعید بن عمران» بالجمله نوشته است كه آنها در مجلس قاضی منكر شدند كه ام احمد كه در آن مجلس حضور یافته دیگری است و سرانجام چهره ی او نمودار كردند تا او را بشناختند و بدانستند.

این وقت ام احمد گفت سوگند با خدای قال سیدی هذا یعنی این سید من گفت و ازین می رسد كه مقصودش حضرت امام رضا می باشد مع الحدیث گفت با من فرمود زود است كه جبرا گرفتار می شوی و به مجالس بیرون می آئی اسحق بن جعفر بروی برآشفت و او را زجر كرد و گفت خاموش باش چه زنان ضعیف هستند اما نوشته است كه من گمان نمی كنم چنین كلامی فرموده باشد [2] .

این هنگام حضرت امام رضا علیه السلام روی با عباس كرد و فرمود «یا اخی انی لأعلم انما حملكم علی هذا الغرام و الدیون التی علیكم فانطلق یا سعد فتعین لی ما علیهم واقضه عنهم و اقبض ذكر حقوقهم و خذلهم البراءة فلا والله لا ادع مواساتكم و بركم ما اصبحت و امشی علی وجه الارض فقولوا ما شئتم».

یعنی ای برادر من همانا می دانم كه آن غرامات و دیونی كه بر گردن شماها می باشد شما را برین كردار و گفتار باز داشته پس از آن به اسعد فرمود ای سعد برو و باز نمای كه دیون و غرامات ایشان چه مقدار است و آن جمله را از جانب ایشان ادا كن و نوشته بگیر كه حقوق ایشان در آن مذكور باشد یعنی سندی بگیر كه طلب خواهان دیگر حق مطالبه نداشته باشند و ایشان را بری ء الذمه گردان.



[ صفحه 92]



آنگاه می فرماید با خدای سوگند آن چند كه بامداد نمایم و بر روی زمین گام بسپارم از مواسات و نیكی با شما فروگذار نفرمایم پس بگوئید هر چه خواهید یعنی من به تكلیف بزرگی خود رفتار می كنیم اگر چند شما بناهموار پاره سخنان بر زبان آورید، عباس عرض كرد تو عطاء نمی كنی به ما مگر از فضول اموال ما یعنی به قدر كفایت نمی دهی و مال ما نزد تو بیشتر است. آن حضرت فرمود هر چه می خواهید بگوئید «فالعرض عرضكم».

و در كافی بعد از این عبارت نوشته «فان تحسنوا فذاك لكم و ان تسیؤا فان الله غفور رحیم و الله انكم لتعرفون انه مالی یومی هذا ولد و لا وارث غیركم و لئن حبست شیئا مما تظنون او ادخرته فانما هو لكم و مرجعه الیكم والله ما ملكت منذ مضی ابوكم رضی الله عنه شیئا الا و قد شته حیث رایتم».

می فرماید همانا عرض همان عرض شماست یعنی حسب یكی است پس اگر نیكی كنید این سود برای شما است و اگر بد كنید خدای آمرزنده و رحیم است و در این كلام لطافتی است كه می فرماید من و شما به یك حسب هستیم اگر به خوبی روید به همه راجع است اما اگر بد كنید به عرض من زیانی نرساند و خدای شما بر كردار شما غفور و رحیم است بالجمله می فرماید سوگند با خدای همه می دانید كه مرا امروز فرزندی و وارثی نیست غیر از شما و اینكه فرمود امروز ندارم دال بر آن است كه عالم بود كه بعد ازین خواهد داشت و اگر من از آن طریق و مقام كه شما گمان می برید چیزی نگاهدارم و یا به ذخیره گیرم آن مال و آن ذخیره شما را خواهد بود و مرجع آن به سوی شما هست و در این كلام نیز لطیفه ایست كه اگر من از آن ممر یا رهگذر كه به اندیشه ناصواب شما می گذرد چیزی ذخیره نمایم چنان مال به كار شما می آید و مرجع آن به مانند شماهاست آنگاه می فرماید سوگند با خدای از آن زمان كه پدر شما كه رضوان خدای با او باد در گذشته است چیزی مالك نشده ام مگر آنكه چنانكه دیدید پراكنده كردم.

چون آن حضرت سخن بدینجا رسانید عباس بپای جست و گفت سوگند با خدای



[ صفحه 93]



چنان نیست و خدای قرار نداده است كه تو بر ما دارای حكم و رأس باشی لكن به سبب حسد پدر ما بر ما و اراده ی او به چیزی كه خدای برای او و تو روان شمرده می باشد و تو می دانی كه می شناسم صفوان بن یحیی را كه در كوفه بیاع سابری بود و سابری نوعی از جامه های نازك و هم یكنوع از خرما می باشد و صفوان ابن یحیی در كوفه وكیل حضرت امام رضا علیه السلام بود و اموال موسی علیه السلام دست او بود و در عراق از شیعیان حضرت امام رضا اخذ اموال می نمود و به آن حضرت می فرستاد بالجمله گفت اگر سالم بمانم صفوان بن یحیی را گلویش را می شكنم به آب دهان او و تو با او باشی.

پس امام رضا علیه السلام فرمود «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم اما انی یا اخوتی فحریص علی مسرتكم الله یعلم اللهم ان كنت تعلم انی احب صلاحهم و انی بار بهم و اصل لهم رفیق علیهم اعنی به امورهم لیلا و نهارا فاجزنی به خیرا و ان كنت غیر ذالك فانت علام الغیوب فاجزنی به ما انا اهله ان كان شرا فشرا و ان كان خیرا فخیرا. اللهم اصلحهم و اصلح لهم و اخسأ عنا و عنهم الشیطان و اعنهم علی طاعتك و وفقهم لرشدك، اما انا یا اخی فحریص علی مسرتكم جاهد علی صلاحكم و الله علی ما نقول وكیل».

آن حضرت بعد از اظهار تعجب و لا حول فرمود اما قصد و اندیشه من و حالت من ای برادران من این است كه بخرسندی و مسرت شما حریص هستم خداوند می داند آنگاه عرض كرد ای خدای اگر تو می دانی كه من صلاح حال ایشان را دوست می دارم و در حق ایشان نیكی می كنم و صله ایشان به جای می آورم و برایشان بر فق و رفاقت هستم و به امور ایشان به روزان و شبان عنایت می ورزم پس مرا به این كردار پاداش نیك فرمای و اگر بر غیر این هستم پس توئی دانای هر پوشیده به همان طور مرا پاداش كن كه من سزاوار آن باشم، اگر خوب است به خوبی و اگر بدی است ببدی، ای خدای ایشان را به اصلاح آور و امور ایشان اصلاح بگردان و دور بدار از ما و ایشان شیطان را و ایشان را اعانت كن بر طاعت خودت و موفق بدار برای دریافت رشد و رشاد خودت. بعد از آن فرمود اما من ای برادر من حریص هستم بر مسرت شما و كوشش دارم بر صلاح



[ صفحه 94]



حال شما و خدای بر آنچه می گویم وكیل است.

عباس در پاسخ آن جمله گفت «ما اعرفنی بلسانك و لیس لمسحاتك عندی طین» یعنی زبان تو در من تأثیر نكرد و برای بیل تو نزد من گلی نباشد مسحاة بكسر اول به معنی بیل است و مشتق از سحو است و میم آن زائده است جمع آن مساحی است و سحو به معنی كشف و ازاله است و این مثل را عرب برای كسی می آورد كه تدبیر و كلام او در هیچ كس تأثیر نكند و در مجمع الامثال میدانی نوشته است «لم یجد لمسحاته طینا» این مثل درباره آنكس زده می شود كه در میان او و مرادش حایلی پدید شود بالجمله مردمان بر این حال متفرق شدند.

و در عیون الاخبار از عبدالرحمن بن حجاج مروی است كه حضرت امام موسی بن جعفر وصیت نامه امیرالمؤمنین علیهم السلام را به من فرستاد و هم چنین صدقه پدرش را كه با ابواسمعیل مصادف و یكسان بود [3] یعنی نوشته ی را كه صدقات در آن ثبت بود به سوی من ارسال فرمود و صدقه جعفر بن محمد و صدقه نفس خودش را مذكور داشت به این طریق:

بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما تصدق به موسی بن جعفر تصدق بارضه مكان كذا و كذا و حدود الارض كذا و كذا كلها و نخلها و ارضها و مائها و ارجائها و حقوقها و شربها من الماء و كل حق هولها فی موقع او مظهر او عنصر او مرفق او ساحة او مسیل او عامر أو غامر تصدق بجمیع حقه من ذلك علی ولده من صلبه للرجال و النسآء یقسم و الیها ما اخرج الله عزوجل من غلتها بعد الذی یكفیها فی عمارتها و مرافقها و بعد ثلاثین غدقا یقسم فی مساكین اهل القریة بین ولد موسی بن جعفر للذكر مثل حظ الانثیین.

فان تزوجت امرة من ولد موسی بن جعفر فلا حق لها فی هذء الصدقة حتی ترجع الیها بغیر زوج فان رجعت كان لها مثل حظ التی لم تتزوج قط من بنات موسی و من توفی من ولده موسی و له ولد فولده علی سهم ابیهم للذكر مثل حظ الانثیین علی مثل ما شرط موسی بین ولده و من صلبه و من توفی من ولد موسی و لم یترك ولدا رد



[ صفحه 95]



حقه علی اهل الصدقة.

و لیس لولد بناتی فی صدقتی هذه حق الا أن یكون آباءهم من ولدی و لیس لاحد فی صدقتی هذه حق مع ولدی و ولد ولدی و اعقابهم ما بقی منهم احد علی ما شرطت بین ولدی و عقبی.

فان انقرض ولد ابی من امی فصدقنی علی ولد ابی و اعقابهم ما بقی منهم احد فان لم یبق منهم احد فصدقنی علی الاولی فالاولی حتی یرث الله الذی ورثها له و هو خیر الوارثین.

تصدق موسی بن جعفر بصدقته هذه و هو صحیح صدقة حبیسا بتا بتلا لا مثنویة فیها و لا رد ابدا ابتغاء وجه الله تعالی و الدار الاخرة لا یحل لمومن یومن بالله و الیوم الاخر ان یبیعها او یبتاعها او یهبها او ینحلها او یغیر شیئا مما و صفتها علیه حتی یرث الله الارض و من علیها.

و جعل صدقته هذه الی علی و ابراهیم فان انقرض احدهما دخل القاسم مع الباقی مكانه فان انقرض احدهما دخل اسمعیل مع الباقی منهما فان انقرض احدهما دخل العباس مع الباقی منهما فان انقرض احدهما فالاكبر من ولدی یقوم مقامه فان لم یبق من ولدی الا واحد فهو الذی یقوم به.

می فرماید این است صورت آنچه بصدقه و تبرع داده است به آن موسی بن جعفر علیهماالسلام صدقه داده است زمین خود را كه در فلان مكان و فلان مكان است و حدود آن زمین چنان و چنان می باشد یعنی به فلان موضع و فلان مكان متصل است بالجمله می فرماید این زمین را به تمامت آن و نخل آن و زمین آن و بیاض و آب آن و چاهها و نواحی آن و حقوق آن و شرب آنرا از آب و هر حقی كه برای آن است در موقع آن یا مظهر یا عنصر آن تا مرفق یا ساحت آن یا مسیل آن یا عامر آن یا غامر آن را و در بعضی نسخ بعد از بیاضها نوشته اند و «بیتها و منابتها».

بالجمله موقع اسم مكان است از وقع به تسكین بمعنی جای بلند یا از وقیعه است كه بمعنی مغاكچه ایست بسنگ كه آب در آن ایستد و در پاره نسخ مرفع



[ صفحه 96]



نوشته است و آن یا بمعنی مكان مرتفع است یا از رفعوا الزرع است كه به معنی برداشتن غله دروده و به خرمن گاه آوردن باشد و مظهر آن یعنی جائی كه آشكار و هموار باشد و عنصر بمعنی اصل است و در بعضی نسخه ها عوض عنصر عیص نوشته اند و عیص بكسر اول درخت انبوه درهم و اصل و ریشه را گویند جمع آن اعیاص است و مرافق دار جای ریختن آب است و نیز هر چه مانند آن باشد و ساحت دار جای وسیع است از خانه جمع آن ساحات است و مسیل به معنی گذرگاه آب است و عامر به معنی زمین و مكانی است كه آباد و زراعت گاه باشد و غامر باغین معجمه خلاف عامر است یعنی زمین لم یزرع یا زمین خراب.

مع الحدیث می فرماید به صدقه و تبرع داد تمامت حقوقی كه در اینجا داشت بر فرزندان خود كه از صلب او هستند از مردان و زنان كه باید والی آن زمین هر چه خدای عزوجل در غله و مداخل آن بیرون آورد و عطا فرماید تقسیم نماید بعد از آنكه كار عمارت و مرافق آن را كفایت كند یعنی از آن پس كه متولی آن آنجا را معمور دارد و آبگیرها و منابع و قنوات آن را یا جای ریختن آب را و مانند آن به اصلاح آورد هر چه اضافه بماند در میان ایشان تقسیم كند.

و بعد از سی غدق، و غدق به فتح اول و ثانی آب بسیار است و قد غدقت عین الماء بالكسرای غزرت و در بعضی نسخ غرق باراء مهمله نوشته شده است كه بمعنی آب از سر گذشتن باشد و بهر دو صورت مطلب یكی است یعنی بعد از گذراندن سی آب و آن كنایه از سی سال است كه یك قرن می شود.

می فرماید بعد از گذشتن این مدت كه آباد و پر آب باشد تقسیم شود در میان مساكین اهل قریه آنانكه از فرزندان موسی بن جعفر هستند و این از آن است كه لابد در چنین مدت نسل ایشان زیاد خواهد شد و ناچار در جمعیت كثیر فقیر و تنگدست پدید می شود پس بایستی در میان ایشان تقسیم شود و از آنها رعایت نمایند و می فرماید در میان ایشان باید چنان قسمت شود كه هر مردی را دو برابر زن قسمت برسد در میان فرزندان او چه حكم خدای برین است.



[ صفحه 97]



بالجمله می فرماید اگر زنی از فرزندان موسی بن جعفر علیهماالسلام بشوی رود او را در این صدقه حقی نیست یعنی آنوقت نفقه او بر شوی اوست تا گاهی كه بازگردد بدون شوهر یعنی او را شوهری نباشد خواه مطلقه شده باشد یا شوهر او به دیگر سرای سفر نماید، این وقت برای او نیز همان مقدار كه شوهر نرفته را مقرر است یعنی او را چون آن دختران موسی كه هرگز شوهر نكرده باشد بهره می باشد و هر كس از فرزندان موسی بن جعفر وفات كرده باشد و او را فرزندی به جای ماند مر او راست همان سهم كه پدر را بود و هر مردی را دو برابر زن بهره است بر همان گونه كه موسی در میان فرزندان صلبی خود شرط نهاده است و هر كسی بمیرد از فرزندان موسی و او را فرزندی نباشد حق به اهل صدقه برمی گردد یعنی قسمت او اضافه قسمت بازماندگان می شود.

و نیست برای فرزندان دختران من در این صدقه من حقی مگر اینكه پدران ایشان از اولاد من باشند یعنی به خویشاوندان خود شوی كرده باشند و شاخه همه بیك ریشه متصل گردیده باشد و هیچ كس را در صدقه من حقی نباشد كه با فرزندان من یا فرزندان اولاد من و اعقاب ایشان تا گاهی كه احدی از ایشان باقی مانده باشد شریك گردد.

پس اگر منقرض گردند و هیچ كس از ایشان بر جای نماند آنوقت این صدقه من از آن فرزندان پدر من از مادر من است یعنی آنانكه برادر اعیانی من هستند و مادر و پدرمان یكی است و تا آن چند كه از ایشان كسی باقی است به همان شرط كه در میان فرزندان و عقب خود نهادم با ایشان نیز بهمان گونه باشد پس اگر فرزندان پدرم كه از مادر من هستند منقرض شوند این صدقه من از آن فرزندان پدر من و اعقاب ایشان است مادامی كه یك تن از ایشان باقی بماند پس اگر از ایشان هیچ كس بجای نماند، آن وقت رعایت اولی فاولی است یعنی هر كسی نزدیك تر است حق اوست.

به صدقه و تبرع داد موسی بن جعفر علیهماالسلام این صدقه را و این صحیح است



[ صفحه 98]



و صدقه ایست محبوسه یعنی عین آن باید تلف نشود و بتی و بتلی است بت بمعنی قطع است یعنی قطعی است بت یبت مثل بتات گفته می شود طلقها بتة و بتاتأ ای بتلة و لا افعله البتة و بتة در امری گفته می شود كه رجعتی در آن نباشد بالجمله می فرماید این امر بتی است دیگرگون نشود و مثنویه یعنی استثنائی در آن نیست و دومی ندارد وردی در آن نیست و ارتكاب این جمله برای طلب رضا و رضوان و خوشنودی حضرت باری تعالی و طلب سرای آخرت است و برای هیچ مؤمنی كه به خدای ایمان داشته باشد روا نیست كه آن را بفروشد یا در طلب خریداری برآید یا منتقل نماید یا تغییر دهد چیزی را از آنچه من مقرر و موضوع نموده ام تا خدای زمین و هر كسی را بر آن است وارث گردد.

و موسی بن جعفر (سلام الله علیهما) متولی این صدقه، علی علیه السلام و ابراهیم را گردانید و اگر یكی ازین دو منقرض شوند قاسم با آن یك كه باقی است در این امر داخل شود و در مكان آنكه رفته درآید و اگر ازین دو یك تن منقرض شود اسمعیل با آنكه به جای مانده متولی گردد و اگر از آن دو یك تن انقراض یابد عباس با آنكه از آن دو بجای مانده درآید و اگر یكی ازین دو تن منقرض شدند بزرگترین از فرزندان من قائم مقام او بشود و اگر از اولاد من كسی نماند مگر یك تن باید به تنهائی او متولی باشد.

بالجمله عبدالرحمن بن حجاج می گوید حضرت امام رضا سلام الله علیه فرمود كه پدرش حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیهم اسمعیل را در این تولیت صدقه بر عباس مقدم داشت با اینكه اسمعیل از عباس كوچك تر بود صلوات الله و سلامه علیه و علیهم اجمعین.

نگارنده كلمات گوید اگر از روی فطانت و فراست در فصول و مقامات این وصیت بنگرند و حكمتها و نظم و نسق و ترتیب و تقسیم آن را كه بجمله از روی بصیرت معنوی و علوم باطنیه است باز دانند معلوم می شود كه هیچ كس را جز امام كه دانای آشكار و نهان و عالم بر مقاصد و مصالح تمامت اشیاء است اینگونه اعمال و افعال



[ صفحه 99]



میسر نیست.

و همین وصیت نامه برای رد و اسكات واقفیه برهانی كافی و وافی است زیرا اگر كسی به حیات و دوام جاوید متكی باشد یا مدتی دراز به مرگ او برجای مانده باشد این تهیه و تدارك از بهر چیست و نیز نمی توان قائل شد كه جز امام هیچ كس قدرت این گونه وصایا و این ترتیبات و ملاحظات داشته باشد.

ازین پیش در ذیل نگارش نصوص، روایتی كه از یزید بن سلیط ماثور بود نگاشته شد و چنان اتفاق افتاد یكی روز با جناب مستطاب قدوة الفضلاء المتدرسین و عمدة العملماء المنؤد بین و اسوة الفقهاء المتفقهین الفاضل اللوذعی و العامل الالمعی المحدث الخبیر و المصنف البصیر الواعظ المتعظ و البحر العلام و الحبر القمقام العالم الفیاض الكامل الفهام الحاج ملا فیض الله دربندی مجتهد لازالت الانام من افاضاته مستفیضة و من افاداته مستفیده كه امروز عالمی بی عدیل و محدثی دانا و واعظی توانا و تمامت اوقات خویش را به نشر فضایل و بث مآثر و ضبط مناقب و ثبت دلایل ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین و افاضت علوم فقهیه و اصولیه و ادبیه و اخبار و احادیث ماثوره موثقه مصروف می دارند و سالهاست به واسطه حدوث پاره بدع غیر شرعیه كه در باب الابواب در بند از وجود كفره و وفود فجره با دید گشته مهاجرت و به دارالخلافه باهره طهران كه مهبط امن و امان و محتددین و ایمان و مقر سلطنت زینت تاج و نگین شهریار پاك دین آئین یادگار سلاطین كیان یاور دین یزدان ملك الملوك السلطان صاحبقران السلطان ناصرالدین پادشاه قاجار خلد الله ملكه و دولته و سلطانه است رحل اقامت افكنده و خاص و عام و صغیر و كبیر را از بیانات مواعظ آیات نثرا و نظما و خطابا و تعلیما بهره ور و محفوظ داشته و نزدیك به ده سال است با بنده نگارنده با كمال عطوفت و غایت مهر و حفاوت به پایان برده و از این پیش با پدر نامورم لسان الملك نور الله ضریحه و قدس مرقده راه مرافقت و مصادقت می پیمودند و غالبا از دیدار یكدیگر شاد خوار بودند و مفصل احوال ایشان را در ذیل تذكره مباركه ناصری مسطور داشته ام ملاقات افتاد و در آن ضمن كه در مسطورات این بنده نظر می كردند



[ صفحه 100]



و تمجید و تحسین و تفخیم می نمودند و به روایت یزید بن سلیط مطالعت می رفت از روایت محمد بن بعقوقب كلینی اعلی الله مقامه در اصول كافی مذاكره فرمودند كه در آنجا بعضی اضافات مسطور است كه در عیون اخبار به آن بسط و شرح مذكور نبود و چون در آنجا مطلبی غریب نیز در ذیل آن حدیث مذكور شده و نیز پاره تفاوت و اختلاف بنظر آمد مجددا به نگارش تمام آن حدیث اقدام رفت زیرا «هو المسك ما كررته یتضوع».


[1] بلكه و لعنت خداي بر آن كس كه اين وصيت مرا پاره كند.

[2] اين قسمت اخير هم جزء كلام اسحق بن جعفر است يعني گفت زنان به ضعف و سستي مي گرايند، و من گمان نمي كنم كه موسي بن جعفر هيچ از اين سخنان گفته باشد.

[3] بلكه وصيت نامه ي پدرش را بدست پدر اسماعيل مصادف فرستاده بود.